ادامه....

البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم! ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت : آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونور خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره……. دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه!؟

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! حتی بهم آدامس هم نفروخت!

هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه ! چه قدرتمند بود!!

مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و کتک بخورید!
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/06/27 - 01:25
پیوست عکس:
flower-ghandoon-ir.jpg
flower-ghandoon-ir.jpg · 350x527px, 19KB
دیدگاه
shahryar

{-35-} زيبا بود

1391/06/27 - 01:28
Mostafa

واقعا تاثیر گذار

1391/06/27 - 01:44